رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

چشم آبی

انتظار

سلام عزیز مامان زیبای من فقط چند روز دیگه تا تولد یکسالگی تو مونده. خیلی خوشحالم و باورم نمی شه تو یکساله که وارد زندگی ما شدی. واقعا خدارو شکر می کنم به خاطر پسر زیبا و مهربونم. عزیزم دارم باهات تمرین ایستادن بدون اینکه دستتو به جایی بگیری می کنم چند ثانیه می ایستی و دیروز هم دو قدم برداشتی الهی قربون قدمات بشم در ضمن کلماتی هم که ادا می کنی اول مامان بعد هم دد و نه هست خیلی بامزه هستی وقتی می خوابی یا چند ساعت که نمی بینمت دلم برات تنگ می شه . عزیزم من و بابایی منتظر تولد یکسالگیت هستیم و خیلی خیلی دوست داریم. می بوسمت مه روی من    
22 مرداد 1390

اولین دفعه ای که رفتی شیراز

سلام عزیزم اولین باری که با همدیگه رفتیم شیراز دوشنبه 20 تیرماه 1390 بود که من و تو با سعیده رفتیم خونه عمه گیتی و بابایی هم بعدا به ما پیوست.مامان بزرگ و یاسین و مریم جون هم بودند. عزیزم متاسفانه تو برای اولین بار توی شیراز سرما خوردی و به دکتر بردیمت و 2 روز هم تقریبا تب داشتی. ولی در کل بهمون خیلی خوش گذشت مخصوصا زمانیکه بابایی هم اومد پیش ما. بابایی ما رو  جاهای دیدنی زیادی برد که چند تا از عکساشو الان می گذارم. ...
11 مرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به چشم آبی می باشد